میتوان گفت چه تلخ یاچه سنگین وسیاه
یا که افسوس وفغان وصد آه میتوان در پی نادیدن آن یار رحیم
صبح هر روز به اندازه صد سال گریست
مرگ درماندگی وماتم نیست ، ناله وگریه و افسردگی هر دم نیست ،مرگ تاریکی نیست ،
رمز تاریکی مرگ ، لحظه ی آن مژه برهم زدن وچشم گشودن به جهان دگر است .
لحظه ای شوق به معبود رسیدن شاید ، چشم را باید بست .
زندگی در گذر ثانیه ها ، جاودان ساختن نیکیهاست .
مرگ آغاز دگر زیستن است.
گمان مبر که به آخر رسید کار مغان
هزار باده ی نخورده در رگ تاک است
من دلم می خواهد خانه ای داشته باشم پر دوست
کنج هر ديوارش دوستهايم بنشينند آرام
گل بگو گل بشنو
هرکسي مي خواهد وارد خانه پر عشق و صفايم گردد
يک سبد بوي گل سرخ به من هديه کند
شرط وارد گشتن شست و شوي دلهاست
شرط آن داشتن يک دل بي رنگ و رياست
بر درش برگ گلي مي کوبم
روي آن با قلم سبز بهار مي نويسم اي يار
خانه ي ما اينجاست تا که سهراب نپرسد دیگر
"خانه دوست کجاست?
" فريدون مشيري
صحنه زندگی
زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست
هرکسی نغمه خود خواند واز صحنه رود
صحنه پیوسته بجاست
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد
اول خوانیم خدا را
رسول انبیا را
علی مرتضی را
صل علی محمد صلوات برمحمد(ص)
گفتم بر پدر زن ومادر زن لعنت
گفت مگر پدر زن ومادر زنت چکارت کرده اند
دیدم یارو خیلی شوته وپرته از ماجرا
گفتم منظورم این بود که:
.
.
.
.
کسی که پدرش را ومادرش را بزند لعنت بر او باد.
گفتم به نگار شوخ شیرین سخنی
توعمر منی عشق منی جان منی
تا دست منم رفت به سوی کمرش
فریاد کشید که جیب ما را نزنی
گویند که هر کس نرود در ره زشت
ایزد دهدش خانه ی عالی به بهشت
من خانه ی آجری نخواهم به جنان
یک خانه به من بده در اینجا از خشت
هر خانه در آن سه چار دختر باشد
بی شبهه عزا خانه مادر باشد
گر دختر تو جوجه خوردهر شب وروز
چشمش پی نان خشک شوهر باشد
صلوات را خدا گفت
درشان مصطفی گفت
صل علی محمد صلوات برمحمد
|